ضیافتی به میزبانی خودبیگانگی؛ حراج هویت فرهنگی با کلاه فرنگی!

خبرگزاری مهر، مجله مهر: در دل یک باغ بزرگ، سرسبز و زنده، جهانی رویایی شکل گرفته است. اندکی جلوتر، میزی در میانه باغ قرار دارد؛ میزی آراسته با گل‌هایی بنفش‌رنگ که دور تا دورش را انواع و اقسام شیرینی‌ها و نوشیدنی‌ها پر کرده‌اند. همه‌چیز با دقتی وسواس‌گونه طراحی شده و در جای خودش نشسته است، گویی این صحنه پیش از آن‌که واقعی باشد، تابلویی‌ست نقاشی‌شده از دل خیال.

این باغ میزبان مهمانانی‌است با لباس‌ها و کلاه‌هایی به سبک اشرافی، که دعوت‌نامه‌هایی به زبان انگلیسی در دست دارند. مهمانان، اغلب زنان جوانی هستند که با لبخندی به لب، دور میز نشسته‌اند و غرق در لذت این رؤیا شده‌اند. شاید چنین صحنه‌ای را پیش‌تر در توصیف رمان‌های کلاسیک انگلستان دیده باشید؛ همه‌چیز اینجا شبیه یک داستان است، یک زندگی مجلل ادبی با چای عصرانه، لباس‌های فاخر و زبانی که بوی بریتانیا می‌دهد.

اما در میان این رؤیا، آنچه بیش از باغ و تزئیناتش جلب توجه می‌کند، حضور چهره‌هایی با ریشه‌های شرقی در دل یک مهمانی غربی‌ست؛ حضوری که گویی با تلاشی ظریف برای پنهان‌کردن هویت شرقی همراه شده است. چنان‌که فرد، به‌جای وفاداری به خویشتن، رنگ و بوی غرب‌زدگی به خود می‌گیرد و در انکار آنچه هست، به دیگری بدل می‌شود، به نوعی همان خود بیگانگی از فرهنگی و اصالتی که وجود دارد.

ضیافتی به میزبانی خودبیگانگی؛ حراج هویت فرهنگی با کلاه فرنگی!

مهمانی یا مصرف گرایی؟

لوکیشن همان باغی است که همه شرکت‌کنندگان در مهمانی را در قامت یک فرد غربی شناسایی می‌کند، همه لباس‌های کلاسیک با کلاه انگلیسی و چترهای دانتل دوران اشراف گری را کاملاً به جا آوردند، تجمل مفرط و مصرف گرایی دو مفهومی است که به وضوح در این میهمانی دیده می‌شود و چه بخواهیم و چه نخواهیم این میهمانی انگلیسی ساده فقط برای تبلیغ برند تولید کننده لباس نیست و نخواهد بود.

در شرایطی که مصرف‌گرایی و اشرافی‌گری، تفکری رو به سقوط و در تضاد با سادگی و قناعتِ لازم در اقتصادهای رکودی چون کشور ما است همچنین فاصله طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی هر روز عمیق‌تر می‌شود، تصاویری از این دست می‌توانند به‌حق خشم مردم را برانگیزند.

افراط در تجملات و بازسازی رؤیای اشرافیت که در تفکرات فیلسوفان بزرگی همچون افلاطون تا سنت آگوستین به‌وضوح نفی شده و پایان آن نفی حقیقت و تباهی روح انسانی تلقی شده است، در قالب یک ویدئوی تبلیغاتی نه‌تنها ناپسندیده، بلکه گواهی‌ست بر گسترش نوعی گسست عمیق میان ارزش‌های درونی انسان و ظاهرپرستی مدرن؛ امری که زیبایی را به فریب ظاهری و معنا را به زرق‌وبرق تقلیل می‌دهد.

گول خوردن یا همان استحماری که نمی‌دانی از کجا خورده‌ای!

داریم می‌بینیم که امروزه در عصر تکنولوژی و هوش مصنوعی می‌خواهند مردم را به‌گونه‌ای دیگر گول بزنند؛ با مد، با شایعه، با رسانه‌هایی که قصدی ندارند فکر را بپرورانند، بلکه افراد را خواب می‌کنند. همان گونه که علی شریعتی گفته بود اگر می‌خواهی یک ملت را برای همیشه اسیر نگه داری، لازم نیست زنجیر به پایشان ببندی؛ کافی‌ست فکر کردن را از آن‌ها بگیری. کافی‌ست آن‌ها را سرگرم چیزهایی کنی که مهم نیستند، اما هیجان دارند و این یعنی استحمار و حالا یکی از ابزارهای مدرنِ استحمار، تبلیغات در فضای مجازی است. تبلیغاتی که نه تنها چیزی نمی‌فروشند، بلکه طرز فکر می‌سازند.

مثلاً همین تبلیغ برند که در قالب یک مهمانی به صرف چای انگلیسی است را تصور کنید، با تصاویر درخشان و جملات فریبنده که خبر از رویایی پوچ می‌دهند، به شما القا می‌کند که قطعاً زندگی در اروپای قرن نوزدهم باشکوه و بدون دغدغه بوده است و یا فرهنگ اروپایی به فرهنگ ایرانی برتری دارد و زندگی در این فرهنگ همانند یک رؤیا است؛ این تبلیغ کاری نمی‌کند جز اینکه ذهنتان را از پرسیدن بازمی‌دارد. از این دست پرسش‌هایی که آیا قرن نوزدهم اروپا واقعاً این گونه بوده است؟ قرنی که قربانی گیوتین، گردن اشراف زادگان بود و قرن تحولات و انقلاب نام گرفته بود. یا، آیا فرهنگ غربی و رؤیای زیستن در آن، وام‌دار شرقی نیست که طی جنگ‌های صلیبی از طریق آن به علومی متفاوت دست پیدا کرد؟

در همین جا زمانی که شما قدرت پرسش و تفکر را از دست می‌دهید دیگر فقط مشتری نیستید بلکه شما تبدیل به بارکشِ سود دیگران می‌شوید.

ما تحقیر شده‌ایم

شریعتی می‌گفت، با ما شرقی‌ها، با ما مسلمانان چه کردند؟ اول چنان مذهبمان را تحقیر کردند، زبانمان را، ادبیاتمان را، فکرمان را، گذشته‌مان را، تاریخ‌مان را، اصلاً نژادمان را، همه چیزمان را به قدری تحقیر کردند و ما را آدم‌های دسته دوم نشان دادند، که ما خودمان نشستیم خودمان را استحمار کردیم و خودشان را آن قدر برتر و بالاتر و عزیزتر نشان دادند و به ما باوراندند؛ که تمام تلاشمان، آرزویمان و دعوتمان برای نوکری فرنگ است، زمانی که تحقیر و پست شدیم؛ پستی نه تنها برایمان چندش‌آور نیست، بلکه با تمام التهاب و آرزو و عشق و التماس، پناه به بردگی غرب و اربابی غرب می‌آوریم.

تحقیر هویت و فرهنگ ما را چنان از خود بیگانه کرد که به جای باور به اصالت خویش، در پی نوکری غرب برآمدیم؛ نوکری‌ای که فقط به پوشیدن لباس و تقلید ظواهر خلاصه نمی‌شود، بلکه پروراندن رویایی رنگ‌باخته و تهی از حقیقت را در ذهن شکل می‌دهد رویایی که خود صاحبانش سال‌هاست کنار گذاشته‌اند، اما ما در تاریکی تحقیر، آن را دوباره زنده می‌کنیم و با شور و امید، دنبال سرابی می‌دویم که هرگز به آن نخواهیم رسید.

ضیافتی به میزبانی خودبیگانگی؛ حراج هویت فرهنگی با کلاه فرنگی!

جین آستین هم دعوت است

البته اگر نخواهیم این موضوع را دست کم نگیریم در لحظات پایانی این ویدئو تبلیغاتی که صرفاً اشراف زادگان شرقی دعوت بودند، یکی از بلاگرها کتاب غرور و تعصب نوشته جین آستین را در دست دارد؛ کتابی که داستان آن در اوایل قرن نوزدهم انگلستان می‌گذرد و روایت دختری به نام الیزابت است. الیزابت که فراتر از زیبایی ظاهری به درون انسان‌ها می‌نگرد، در برابر قضاوت‌های سنتی جامعه، به دنبال حقیقت و درک عمیق‌تر زندگی و عشق است. این رمان، حکایتی از رشد فکری و مقاومت در برابر محدودیت‌های اجتماعی زنان در آن دوره است.

حضور این کتاب در تبلیغ، به عنوان نمادی از روشنفکری و زندگی رویایی در انگلستان قرن نوزدهم به کار رفته، اما واقعیت این است که نویسنده قصد داشته جامعه پر از محدودیت و تبعیض علیه زنان را به تصویر بکشد و شخصیت اصلی کتاب پیام‌آور دنیایی پر از اندیشه و تفکر است؛ چیزی که در میهمانی مذکور به‌شدت ساده‌سازی و تحریف شده است.

آن‌ها حتی کتاب را هم به عنوان یک امر نمایشی به کار می‌برند و نه تنها از محتوای عمیق و انتقادی آن بی‌بهره‌اند، بلکه حتی از فرهنگ غربی نیز هیچ الگویی واقعی نگرفته‌اند و فقط تصویری سطحی و ظاهری را به نمایش گذاشته‌اند.

ضیافتی به میزبانی خودبیگانگی؛ حراج هویت فرهنگی با کلاه فرنگی!

بلاگر یا بلابیوتارد؟

در ژانویه سال ۲۰۰۶ بود که روزنامه نیویورک پست در مطلبی جنجالی درباره دختری به ظاهر بازیگر نوشت که دیگر واژه‌ی سلبریتی برای توصیف وضعیت او کافی نیست بلکه نویسنده پیشنهاد کرد باید واژه جدیدی ساخت: سلبیوتارد؛ ترکیبی از سه واژه سلبریتی، دبیوتانت (تازه‌به‌دوران‌رسیده) و ریتارد (عقب‌مانده). این واژه، به طعنه، نقدی بود بر فرهنگ شهرت و دیده شدن بدون دلیل و استعداد واقعی.

امروزه اما وضعیت به‌مراتب پیچیده‌تر و شاید حتی تلخ‌تر شده است. بلاگرها و اینفلوئنسرهایی که سبک زندگی و رویایی را به مخاطبانشان عرضه می‌کنند، نه بر پایه‌ی واقعیت، بلکه بر پایه‌ی خیالی خام استوار است؛ رؤیایی که تنها در انیمیشن‌های دیزنی وجود دارد. این افراد با تکیه بر فیلترهای مجازی، ژست‌های تصنعی و محتوای ساختگی، تصویری از زندگی در فرهنگ غربی را نشان می‌دهند که بیش از توهمی پوچ نیست.

به همین دلیل، شاید لازم باشد برای این دسته واژه‌ای نوآورانه و انتقادی خلق کنیم، مشابه همان سلبیوتارد که سال‌ها پیش مطرح شد. ترکیبی از بلاگر، دبیوتانت و ریتارد که بتواند این تناقض و توهم مجازی را به چالش بکشد: بلابیوتارد.

واژه‌ای که هم به سبک زندگی غیرواقعی و هم به نمایش‌های سطحی و دور از حقیقت اشاره دارد؛ این واژه دعوتی است به تفکر عمیق‌تر، به بازنگری در سبک زندگی و به نقد فرهنگ مصرف‌گرایی و تقلید بی‌پشتوانه‌ای که هویت فردی را به خطر می‌اندازد.

بلابیوتارد می‌تواند نمادی باشد از اعتراض به جریان روزافزون محتوای توهم گونه و غیرواقعی که به جای ارتباطات انسانی اصیل، فقط یک خیال باطل را پرورش می‌دهد که صاحبانش از آن روی گرداندند؛ خیالی که به جای الهام‌بخشی، مخاطب را در گرداب وهم و جهل غرق می‌کند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *